قاصدک
قاصدک
آدم اینجا تنهاست و در این تنهایی سایه ی نارونی تاابدیت جاریست

امروز پای درس نشسته بودیم و سر در مقوا کرده و هی رنگ درست می کردیم و تناژ های رنگی میزدیم که چشمتان روز بد نبیند. مورچه ای روی گونه ی چپمان رژه می رفت. بر سر ناتوانش دست زور زدم و می دانم روزی به پایش می افتم چو مور. مدتی چند گذشت که دیدم پاچه ی مان بسی می خارد. از جای خود پاشدیم و 3،4 مورچه از پاچه ی خود یافتیم و اتاق را در حد خودکشی جارو زدیم. به جان مادرم خوب خوب جارو زدم ولی هنوز بودن. طی یک عمل جنایت کارانه و بی رحمانه حشره کش را برداشته و اتاق را شیمیایی کردیم. هنوز جرأت نکرده ایم به اتاق برویم. یا همه مرده اند یا امشب تا صبح ما را میخورند.

 

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در تاريخ شنبه 28 اسفند 1389برچسب:مورچه, خود کشی, حشره کش, من, تو, هرکی, توسط سحر |
.: Weblog Themes By LoxBlog :.